مازوخیسم چیست؟
واژهی مازوخیسم (دردخوشی) نخستینبار از نام نویسندهای اتریشی به نام «لئوپولد زاخر-مازوخ» گرفته شد که در نوشتههای خود از شادمانی بردن از رنج و خواری سخن میگفت. در دانش روان، این واژه به منش و کششی ناهنجار گفته میشود که انسان از رنج کشیدن، آزرده شدن یا خوار گشتن شادمانی میبرد.

برابرهای پارسی سره برای مازوخیسم
برای این واژه میتوان از چندین برابرِ روشن و ریشهدار در زبان پارسی بهره گرفت:
- رنجخواهی → خواست و گرایش به رنج.
- رنجدوستی → دلبستگی و کشش به درد و رنج.
- خودآزارخواهی → گرایش به آزار خویش.
- آزاردوستی → دلبستگی به رنج و درد، خواه در خود خواه در دیگری.
- آزارگرایی → خوی و کشش به سوی درد و آزار.
- خودآزاری → آزار رساندن به خویشتن، چه در اندیشه چه در تن.
- دردخوشی →شادمانی بردن از درد و رنج
این برابرها نه تنها سره و بیگانهزدودهاند، همچنین بهخوبی بار معنایی واژهٔ بیگانه را میرسانند.

گونههای رنجخواهی
دانشمندان این کشش ناهنجار را به گونههای زیر بخش کردهاند:
- رنجخواهی بدنی: شادمانی بردن از دردِ تن.
- رنجخواهی روانی: شادمانی بردن از خواری یا سرزنش.
- رنجخواهی اجتماعی: کشش به سوی ناکامیهای پیدرپی یا شکستهای خواستهناخواسته.
- رنجخواهی سیاسی: حالتی که در آن یک گروه یا جریان سیاسی، بهجای ایستادگی در برابر دشمن، دوست دارد همواره به سوی دشمن برود، با او گفتوگو یا مذاکره کند، و حتی با وجود خواری و شکست، باز هم این روند را پی میگیرد.
در این گونه، رهبران آمادهاند هرچه دشمن بگوید بپذیرند، گرچه بهای آن خواری و تباهی مردم باشد.

ریشههای رنجدوستی و خودآزارخواهی
ریشههای این خوی میتواند گوناگون باشد:
- یادها و رخدادهای تلخ کودکی و نوجوانی.
- احساس ناآگاهانهٔ گناه و نیاز به کیفر دیدن.
- نارسایی در خودباوری و ارزشگذاری به خویش.
- کشش ناخودآگاه برای آمیختن درد و خوشی.
نگاه فرهنگ ایرانی به رنج
در فرهنگ ایرانی، رنج بیشتر با بردباری، کوشش و پایداری پیوند دارد. در شاهنامه، فردوسی میگوید: «بسی رنج بردم…» و رنج در اینجا به معنای تلاش و کوشش برای دستاورد بزرگ است،نه شادمانی بردن از آزار.
از این رو، «رنجخواهی» در معنای مازوخیسم، با نگرش فرهنگی ایرانی بیگانه است و در جایگاه بیماری و ناهنجاری نگریسته میشود.
نگاه به گذشته
در سرگذشت ایران، بارها دیدهایم که ایرانیان با پایداری و ایستادگی، توانستهاند نام و آبروی خویش را پاس بدارند؛ از خیزش کاوهٔ آهنگر بر ضد ضحاک تا رزمهای بزرگ در برابر بیگانگان. در این چارچوب، رنجخواهی سیاسی، وارونهرویِ فرهنگ ایرانی است؛ چراکه بهجای نگاهبانی از آبرو و ارج، خواستار خواری و زبونی است.
چرا شناخت رنجخواهی بایسته است؟
شناخت درست این خوی ناهنجار کمک میکند که:
- میان بردباری در برابر دشواریها و شادمانی بردن از رنج جدایی نهاده شود.
- به کسانی که گرفتار این خوی هستند یاری داده شود.
- زبان پارسیِ سره و روشن، جان تازه گیرد.
سخن پایانی
رنجخواهی پدیدهای روانی است که نشانگر کشش نادرست به سوی رنج و آزردگی است. برای آن میتوان برابرهایی چون رنجخواهی، رنجدوستی، خودآزارخواهی، آزارگرایی ، آزاردوستی و خودآزاری را به کار برد.
این برابرها از ریشههای پارسی برآمدهاند و میتوانند در نوشتارهای دانشی و همگانی، جایگزینی شایسته باشند.
از دیگر سوی رنجخواهی، در هر چهرهای که پدیدار شود — خواه در روان آدمی و پیوندهای فردی، خواه در کردارهای اجتماعی و سیاسی — همواره پدیدهای ناپسند و ناساز است. انسانی که از رنج خود یا دیگران شادمانی میبرد، از راه خرد و آزادگی به دور افتاده است. در سیاست نیز، رنجخواهی میتواند ملتی را به پذیرش خواری وادارد؛ چنانکه گروهی، با آنکه بارها خوار و زبون شدهاند، باز به آغوش دشمن میشتابند. این خوی، در ژرفای فرهنگ ایرانی هیچ جایگاهی ندارد. فرهنگ ایرانی از دیرباز با آزادگی، مهرورزی، دادگری و پهلوانی شناخته شده است و در شاهنامه، اوستا و دیگر بنمایههای کهن، هیچگاه نمونهای از پذیرشِ بهدلخواهِ رنج و خواری دیده نمیشود. بدینسان، رنجخواهی بیماریای است که باید در همهٔ پهنههای روانی و اجتماعی درمان شود و روان ایرانی از آن پاک و پیراسته نگاه داشته شود.

